I keep the ends out for the tie that binds
Because you're mine, I walk the line
دو و نیم نیمه شب گذشته
می پرم از خواب یکهو و اس.ام.اس به او که: خواب بد دیده سپ،بغل می خواد! با علامت گریه
و او دلداری و من فکر نمی کردم بیدار باشد اصلا
خوابم ناراحت بود خیلی، حتا کاملش یادم نیست
فقط همین که دختر دیگری در جمع و همه می دانستند که او و آن دختر تیک و تاک
و من هی گم می شدم از جمع آدم ها
او آدم قدیم من بود یا خیانت می کرد را نمی دانم
گم می شدم از میانشان چون می دیدم که حسودی می کنم
و این با همه ی حرف های قبلی ام مغایر بود
و باورم نمی شد که اینجور مهم باشد برایم
......
می گه: شما باز با هم دوستی؟
می گم: نمی دونم... خیانت آزاد است اما
......
دختر همکلاسیِ تازهْ زیادْ معاشرتْ اس.ام.اس می زنه که کار داره با من
من دارم می رم از دانشگاه و همان شنبه ی کذایی خبر مرگ پدر دوسته است
می بینتم که داغون و می گه واجب نه
من فکر کرده بودم حرف درس است و خواندنی های کلاس سارا
فرداش جویا شدم که چه بود حرفت
که پرسید:تو اگر بودی و کسی را دوست می داشتی زیاد
و دوستت می بوسیدش ناگهانی چه حسی داشتی؟
می پرسم: تو کدام یکی هستی؟
اما معلوم که او کدام یکی
می گم که پیش می آد، که جدیدنا ناگهانی من هم، اما رابطه ای که نمی خواهی؟ نخواه لطفا
اگر همان یکی و یک شب باشد ناراحت نمی شدم اما
یادم می افتد به اوی قدیم که چه زمانی من شیفته
و فکر می کنم له می شدم اگر می فهمیدم دوستم دارد باهاش دوستی می کند
می گم: من خودم همش حرف خیانت می زنم، در عمل اما جور در نمی آد خیلی، سخته کمی
....
آقای جامعه شناس مشهور که پسرش سابقا زندانی را که به یاد دارید؟
هی می آید پهن می شود توی صندلی و در راستای ناهنجاری ها پشت بند طلاق و خودکشی می گوید: بی بند و باری اجتماعی
و من هی می خوام بپرسم که بی بند و باری یعنی چه؟
اصلا چه مشکلی هست با همه ی اینها؟
سنگ بند نمی شود روی سنگ؟
بنیان خانواده بر باد؟
....
داریم مسخره بازی در می آوریم آن وسط
چراغ ها هم خاموش که تو آزاد باشی
کاش می رفتیم جای دیگری چهارشنبه سوری
کاش او آمده بود حداقل
که این کراش بیچاره می کند ما را
و هی دوری می کنیم از هم
و او نزدیک من می شود لحظه ای دستش می سُرَد روی استخوان برآمده ی لگن من
و نفسش...
دور می شویم از هم
بعد شب است و مغز من در حال ترکیدن و او هیزم می گذارد توی شومینه
و صدای ترقاترق چوب ها
من خوابم نمی برد
می رویم بیرون آن دورها کنار قفس سگ
و کسی اگر ما را می دید چه فکرها که می توانست بکند
او اما زمستان است می خواند و از خدایی آدم های هم نوا با بم می گوییم
و حتا اگر هر دوست معمولی دیگری بود من گلوله می شدم توی بغلش از سرما
با او اما با حفظ فاصله نشسته ایم حتا
توی اتاق جا نیست
مبل تک نفره من را تاب ندارد
می خزم کنارش
می گم: می خوای برم یه جای دیگه، از لحاظ هیستوری و این حرف ها
مخالفت می کند
سعی می کنیم دور باشیم
اما صدای نفس های او و من چقدر حس خانوم گرجو ایت
در فکرم نام دیگری است اما
دلم تنگ برای او
نام این خیانت است
نام این خیانت است؟
با خودم فکر می کنم که جواب اس.ام.اس یا زنگی را نخواهم داد بعد از این
و چه متعجبم که می بینم هیچ سعیی نیست در ایجاد تماس
......
می گم بهش(قدیم ترها) که: من با خیانت مشکلی ندارم
جسمی یا ذهنی یا هر جور دیگری
فقط می خواهم خبر نباشم
چون اگر بدونم بهش فکر می کنم
.....
تمام راه برگشت من گیج اینم که آیا این تماس های کوچک خیانت؟
فکر می کنم چرا اصلا؟
که من هیچ چیز این پسر را دوست ندارم جز موهای هیجان انگیزش
فکر می کنم چرا اصلا؟
.....
من بودم و موفرفری دانشکده که چرت و پرت گوترین
و ما که به هم می افتیم
آقای شنود هی صورتش سرخ می شود از خجالت اگر که تازه کار
داره از کات کردن می گه
که انقدر سخت که آدم گاهی فکر می کنه کاش شروع نکرده بودم
و من چه موافقم باهاش
می گه: همون خوبه بکن در رو باشه آدم
می گم : باش خب، این همه پسر اینجوری که دخترها هم کنار می آیند، من که پایه ام
بعد من برای اولین بار اصطلاح بده در رو بودن را می شنوم
می گم که قابلیتش رو دارم
می گه: فکر می کنی، یه ماه که با یارو بخوابی دیگه نمی تونی
می گم: یه ماااااااه! بده در رویی یعنی یک بار، دو بار نهایتا
می گه: تصمیمم را که گرفتم او را هم توی لیست قرار دهم
گرچه می داند که با دو خواهر نمی شود در شرع اسلام
و من را حذف کرده طبعا
.....
من دلم تنگ اوست
اصلا به این یکی فکر نمی کنم
بین ریچارد گر و پسر فرانسویه هم نماندم
فقط دلم نمی خواد دل پسرک را بشکنم
و کم کم دارم آدم های کتاب های کوندرا را می فهمم
و فکر می کنم که شاید بهتر بود دیرتر می خواندمشان
میخوام براتون از چشمها بگم
از چشمهای پر درد، از چشمهای نالانی که خشک اند و غم دارند
میخوام براتون از چشمهایی بگم که کماند و پرسان
همین میشود که کیفهاشان را میگردند، جیبهاشان را میگردند
و انگار خدایی وجود دارد
نه که بزرگترین باشد اما در حدی هست که دست خانومه توی جیب شلوار خواهره بره و من نه
انقدر هست که کیف رو بگردن دو بار اما جیبهاش رو نه
و من چی داشتم بگم اگه قوطی فیلم و سرکهی توش رو میدید؟
چه فرقی داریم ما؟ چه تفاوتی؟ خواهره میپرسه
و من هوچی بازی که آمدهایم برای جمهوری اسلامی!!
و مرد نمیگوید تفاوت ما را
من اما میدانم
چشمهای ما غم دارد
چشمهای ما پرسنده است و گیج
و قدمهامان
مثل آنها بیخیال و سرخوش نیست
و هر قدمی به اندازهی ده قدم خستهات میکند
و هر قدمی به اندازهی ده قدم سنگین است
.....
ما سلاح نداریم
اما چشمهامان را نمیتوانند ازمان بگیرند
چشمهامان بیچارهشان کرده
نگاه خشم دار و غصه دارمان را میبینند
یعنی هست بینشان آدمی که تازه کار باشد و هنوز آنقدری آلوده نشده باشد که خواب چشمهای ما را ببیند؟!
که خیرهایم، متنفریم و ترس داریم اما میخواهیم پنهانش کنیم
....
اولین چیزی که توی آدمها میبینم چشمهاست و بعد دستها
آدم ِبینگاه برای من مرده است
لازم نیست چشمها درشت باشد یا زیبا
مهم این است که نگاه داشته باشد، یک نگاه مخصوص
و چشمهای ما نگاه دارد
و غم دارد
و برای همین است که خط سیاه روی چشم آدمهای توی عکس جنایت است
اما باید کشیدش
چون چشمهای غمگین آزاد و زنده بهترند از چشمهای بسته
....
میگن آغا محمدخان قاجار از چشمهایی که در اورده کوه ساخته
من نمیدونستم چرا
نمیفهمیدم که چرا باید چشم مخالفانت را در بیاوری
و حالا میفهمم
خیلی خوب هم میفهمم
و برای دوستانم اس.ام.اس میآید که چشم سران فتنه در روز 22 بهمن کور خواهد شد( از کاسه در خواهد آمد؟!)ا
و من در فهم لغت فتنه دچار ایرادم...
پ.ن:
عکس مال عاشوراست، این چشمها اما زمان نمیشناسند. هشت ماه است که همینجورند