Monday, July 5, 2010

When do you think it will all become clear? ‘Cause I’m being taken over by the fear

تابستان حالا جدی ٍِ جدی است
با این گرمای‌ خفقان‌آور
و سخت‌گیری‌های دوباره‌ی آن‌ها
چرا نمی‌گذارید ما راحت باشیم؟
فصل گرم باعث می‌شود حشرتان بزند بالا؟

همش مانتو سرمه‌ای را تنم می‌کنم و آن یکی راه راه آبی‌طوره را
ترس دارم از خیابان
لباس‌های سبز ممنوع شده‌ان کلا
حالا هی به من بگو ترسو وقتی می‌گم با شال سبزم نمی‌رم انقلاب تنهایی
می‌بینی که جلوی ماشین را گرفتند آن روز
و گفتند روسری آن بالا‌ها افتاده پایین
لغزیده لحظه‌ای روی شانه لابد
و موها...
زیر شکمتان باد کرده‌ بود آقای حاجی؟ چرا پس؟
روسری سبز من که به سرم و موهام را کامل پوشانده آزارتان داده
یا ماشین شاسی‌بلند و دختر راننده و رنگ به طور کلی؟
زن نباید بالاتر باشد از شما نه؟!
باورم نمی‌شود تا چه حد ترسو ام
تا چه حد همین چیزهای کوچک موثر است در زندگی
می‌دانی تا به حال چند بار خواب گشت ارشاد دیده‌ام؟
می‌دانی همیشه دارم التماس می‌کنم در خواب به آدم هایی که ازشون نفرت دارم و این سخت است
خدایا سخت است
نهایت تحقیر انگار
اینکه توی خواب باید التماس کنی

دستم رو می‌گیره توی ماشین
می‌گم: پلیس نامحسوس!
می‌گم: چطور ما زندگی می‌کردیم تا به حال؟ چطور گیر نیفتادیم تا به حال؟ چه می‌کردن با ما اگه گیر می‌افتادیم؟
حتا نمی‌تونم برای کسی تعریف کنم

پلیس نامحسوس، پلیس نامحسوس، پلیس نامحسوس
ده بار که این کلمه را پشت هم تکرار کنی می‌فهمی چه ترسناک است زندگی
می‌فهمی که رنگ‌هام چرا دارد کم‌کم گم می‌شود
می‌فهمی که چرا هی با اضطراب از دخترها می‌خوام روسری را سرشان کنند، بکشند جلو

امروز هی می‌خواستم برم پیش استاد محترم
بگم: چرا پا شدی آمدی اینجا؟ که دو واحد در ترم بدهند بهت و بدرفتاری؟
تو که جور در نمی‌ایی با این زندگی
کوچک‌ترین چیزها که اصلا به چشم‌ ما نمی‌آید آزارت می‌دهد
تو که رنگ دوست داری
و لباس‌های من را
می‌خواستم برم و بگم که رنگ‌هام دارن محو می‌شن و به همراهشون من
چرا حداقل حد و مرز حجاب این مملکت را تعیین نمی‌کنند؟
برم و بگم شما هم که زنی‌اید
و اینجا زن بودن سخت‌تر است
نرفتم اما، نخواستم ناله کنم
من هم خوب می‌دانم که آدمهایی هستند با زندگی‌های بسیار بدتر، می‌دانم، می‌دانم

خواهره می‌گه راست می‌گن فعالین حقوق زنان که همه چی از حجاب اجباری شروع می شه
که وقتی به شخصی‌ترین چیز زندگی آدم گیر می‌دن به همه چی می‌تونن
دارم متقاعد می‌شم کم‌کم
راست می‌گن به گمانم
من مشکلم این است که چرا بعضی آدم‌ها اینجوری؟
چرا می‌خواهند دخالت کنند در همه چیز؟ اعتقاد؟
وقتی رکن مهم دینی امر به معروف و نهی از منکر است
این یعنی فضولی در کار همه دیگه
یعنی که اساس مشکل شاید آنجاست
چرا مسلمانید؟


No comments:

Post a Comment