Saturday, January 17, 2015

فبأي آلاء ربّكُما تُكذبان


امروز همسایهمان مُرد. من از "فوت کرد" بدم میآید، چون وقتی بابابزرگ مرد من فکر نمیکردم که "پدربزرگم فوت کرده" بابا بزرگ من مرده بود. مردن سهمناک است، بیرحم است، واقعی است. "فوت کردن" مثل زرورقی الکی قشنگ است دور چیزی زهرآلود. امروز آقای همسایه مرد. آقای همسایه دوست من بود. نه که دوست واقعی اما همیشه سلام و علیک میکرد با مهربانی و من هیچ نمیدانستم مریض شده حتا. آقای همسایه دختری هم سن و سال من دارد که جیغ میکشید امروز. اصلا ما از همان صدای جیغ فهمیدیم. که همه از خانههامان آمدیم بیرون و اول فکر کردیم حالش بد است و آمبولانس آمد و بعد جیغها زیادتر شد و این یعنی اعلام مرگ و من تنها بودم و فرو رفته بودم توی خودم و به صدای مرگ گوش میدادم.
ما شیون بلد نیستیم. مرگهامان در سکوت میگذرد و اشک. جیغ کشیدن سخت است برای من. بهتم میبرد توی همهی مجلسهایی که آدمها فریاد میکنند. بلد نیستم چطور باید واکنش نشان دهم.
امروز آقای همسایه مرد. چند ساعتی بعد از مرگش ماشین بهشت زهرا آمد. من از چشمی در رفتنش را دنبال کردم. بعد هم پشت پنجره ایستادم و بدرقهاش کردم. مامان رفت بیرون. من طاقت نداشتم. بعد ایستادم پشت پنجره و نگاه کردم به مردهای فامیلشان که شیون نمیکردند اما اشک میریختند. به رنج دیگران مى نگريستم اما خودم را هم دخیل میدیدم در این رنج. 
پسر جوانی که نمیدانم چه نسبتی داشت، تکیه داده بود به 206 پارک شده کنار خیابان، توی این سرما تیشرت پوشیده بود و شلوار ورزشی و پابرهنه بود. با جورابهای سفیدش تکیه داده بود به 206 پارک شده و اشک میریخت و سیگار میکشید. از همهی آن جیغها، از همهی آن گریهها و شیونها و هقهقهایی که شنیدم این صحنه از جلوی چشمم کنار نمیرود. پسر جوانی که تکیه داده به 206 طوسی با جورابهای سفید ورزشی و چشمهای قرمز اشک ریز و پاکت سیگاری در دست.
فکر میکنم تحمل درد، تحمل مرگ برای ما که شیون نمیکنیم، برای ما که سیگار نمیکشیم سختتر است.