Wednesday, July 21, 2010

و درد عریان، تندروار، در کهکشان سنگین تنش، از آفاق تا آفاق


عمل
عمل
عمل
من نمی‌خوام عمل کنم
هر چند که قبلا هم
هر چند که بدونم عملی آسون
می‌گم: می‌دونی تا چند وقت نمی‌تونم..؟
لوسم می‌کنه که: چرا، آروم نازش می‌کنم، بوسش می‌کنم و خوب می‌شه
چرا انقدر می‌خوام که لوسم کنن؟؟
...
می‌دونم که چه بلایی قراره سرم بیاد
قبلش تمام لحظه‌ها رو یادآوری می‌کنم
از لحظه‌ی بی‌حسی دردناک
و خون که می‌چکه پایین و پایین‌تر تنم حس داره
و دستمال‌های خونی
و من که صحنه را از انعکاس در عینک دکتر دنبال می‌کنم
و خون
خون
خون
مگه من چقدر خون دارم؟ اونم تمیز؟
فکر می‌کنم آیا هیچ حسی دارد این دکتر نسبت به من؟
که مرد است و این قسمت زنانه
بعد می‌بینم در چشمانش که نه
که من حالا فقط قسمتی از تنی هستم، هویت ندارم
پارچه که دایره ایش سوراخ است هویت انسانی‌ام را از بین برده
برای او حالا من فقط تکه‌ای گوشت هستم که باید پاره و سپس کاویده شود
حتا حرفی هم نمی‌زند با من
فقط اول و آخر
و من را تنها می‌گذرد با حجم زیادی خون که باید تمیز کنم
و من رو در رو می‌شوم با خونی که از دست داده‌ام
همینه که سیاهی می‌ره چشم‌ها
و شانس می‌آرم که خودم رو می‌رسونم تا صندلی و بعد همه چیز سیاه سیاه و داغی تن
و بعد سٍرُم است و بی‌فشاری و خدایا من چرا انقدر ضعیفم؟
اما کلی با برادره می‌خندیم
و این‌بار فراموش شده که نیستم هیچ، هی هم حالم را می‌پرسد
و من چه می‌خواهمش
بغلش را
گرمای انسانی لازم دارم
پتوی کلفت روم اما یخ یخ هستم
....
نشستم گوشه‌ی خیابون که بیاد
ساعت چهاره و می‌خوام ناهار بخورم
فکر می‌کنم که چی دلم می‌خواد؟
گرما گرسنگی رو محو می‌کنه
فقط دلم می‌خواد یه دل سیر گریه کنم
خودم هم نمی‌دونم چرا
کار جدیدم رو دوست ندارم، از زندگی کارمندی متنفرم اما یه ماه رو می‌شه تحمل کرد
برای پول فقط
درد ندارم اما خسته ام
و اشک دارم
اشک
.....
آقای کلهر می‌نوازد
هوا گرم و صدای ساز او و خودش...
و او که کنار من نشسته
از صدای ساز است یا چه‌چه ناجور آقای خواننده که یکهو تن من یخ می‌کند و موهای بدن سیخ
و عرق نشسته روی تنم
بعد هی سرما و گرما
و فکر می‌کنم که: می‌میرم امشب آیا؟
نمی‌خوام بفهمه که حالم بده
هی می‌گم خوبم اما نه..نیستم
چرا ولی؟
......
ورم
درد
ترس
کار مزخرف و کلاب ساندویچ مسخره تو خیابون گرم،تنهایی
نتونستم خودمو راضی کنم تنها برم تو چلوکبابی داغون
هوا گرم بود و من باز یادم رفته بود گرسنگی رو
بعد هی ساکسیفون سنگین بود روی دوشم
و خستگی
و قیافه ی درب و داغونم پیش پیتر
و بی نفسی
و فهمیدم که چه تن بدبختی دارم
....
می‌شینم تو ماشین بابا و اعلام که باید برم دکتر به خاطر ورم
چرا ازم نمی‌پرسه که درد دارم یا نه؟
من اشک دارم
و پیش خانوم دکتر
همین‌جور زر می‌زنم
می‌گه: درد داری؟
می‌گم: نه زیاد اما خسته ام
خسته‌ام دیگه
و هی گریه می‌کنم
و امیر علی کوچک رو می‌خوام بدزدم از تو مطب
از بس که این بچه‌ی یک سال و ده ماهه می‌تواند حال من را خوب کند
هیچ موجود زنده‌ای از صبح آنقدر حالم را خوب نکرده
.....
خانه نشین شدم امروز را
اصلا این چه شانسی است که درست فردای عمل کار گیر بیاوری
و هی نشسته پای کامپیوتر
و همه‌ي آسانسورهای شهر خراب
حالا خون‌ریزی ماهانه را هم اضافه کن
که امروز یکهو شروع شد
....
تنتان را آیا با من عوض می کنید؟!ء

1 comment:

  1. امیدوارم الان خوب ِ خوب باشی
    :*

    ReplyDelete