روزی میرسد که وقت اسبابکشی
شال سبز براق زشت من از لای لباسهای قدیمی بیرون کشیده میشود
بعد دخترم صورت را درهم میکشد که: چه رنگی!!
آنوقت من میدهمش به او
میگم:
برای روزهایی که فکر کردی چه نامفیدی
برای روزهایی که فکر کردی چه تنهایی
برای روزهایی که از همهی آدمها بدت میاومد
چه اینوری، چه اونوری
برای روزهایی که ترس وجودت رو پر کرده و دلگرمی میخوای
برای روزهایی که انقدر پری از نفرت که میترسی از عشق
میگم: این نماد جرات مادر 18 سالهات بوده
میگم: این شال یادآور خانوم است که فوت کرد بهمون، که برامون دعا خوند تا سالم بمونیم
یادآور انگشتهای وی شده است
یادآور بوق از روی تشویق ماشینها و لبخند مردمه
یادآور دلگرمی خاص اون روزهاست
.....
اینو ته روز قدس نوشته بودم
و بعد شال سبز براق مانده بود توی کشو تا سه شنبه که گیج خوابم و به خواهره میگم که لباس انتخاب کنه برام
و باورم نمیشه که دارم این سبزها رو میپوشم
اونجا یه جورایی خونهی میرحسینه اما
صاحاب فرهنگستانه بالاخره هنوز
(گرچه نیومد و من هی منتظر چشم دوختم به در)
بعد نمیدونید چه خوش میگذره تو باشی و چهار تا عکاس
که تو باشی و لباس سراسر سبز و نقاشیهای میرحسین و چهار تا عکاس با صدای بلند شاتر
و اینکه خم شدی پایین و دلت رو گرفتی از زور درد که نه، از زور خنده است
اصلا این مبارزههای با خنده اگر نبود مگه میشد دووم اورد
مثل اون روز جلوی کرملین
شاد و خندون و سبزپوش و شعارگو
انتظارم از روز قدس هم همین بود
که دوربینها رو پیدا کنیم و توشون لبخندمون و روسریهامون ثبت شه
چه ساده بودیم که گمان کرده بودیم میتوانیم در یک دسته باشیم،
علیه ظلم بجنگیم،
الله اکبرمان را بگوییم
چه ساده بودیم که انتظار شادی داشتیم از روز قدس
حالا فکر کردی ساده و خوشبین بودن من پایانپذیر است؟
نه برادر، اون روز هم که حیاط دانشگاه شلوغ بود،
من با خنده منتظرم که کسی اولین الله اکبر رو بگه
که عکس میرحسین و زهرا جون در بیاد از توی کیفم
( نه اینکه من این عکس رو حمل کنم با خودم،مجلههای دو خرداد پخش بود دم در ساختمون دانشگاه و من کش رفته بودم یکی)
و دستبند سبز هم که همیشه به دستم
دلم یه مبارزهی پر خنده میخواد با ساز و آواز
.....
فردا صبحاش خواهره گفت عکس اول خبرگزاری فارس بودهام فقط
امروز هر چه سرچ کردم نبودم هیچجا
عکس بالا را ولی همان روز خواهره سیو کرده است
حیف که سایت فارس لیاقت سبزی من و نقاشی میرحسین را نداشته
و بقیه هم احتمالا جراتش را
باشد که در آرشیوشان بماند
برای روزهای بهتر
*تایتل از فروغ
No comments:
Post a Comment