Monday, October 12, 2009

I wish I knew you before

روز ثبت‌نام بود
مچاله شده روی زمین، در حال پر کردن برگه‌های مزخرف
و خیره به آدم‌هایی که شبیهم نبودن هیچ
اس.ام.اس زدم برای خواهره: بسیجی اومده دانشگاه!!
خواستم بنویسم: هی نشستی توی خونه با آهنگ خوندی: بسیجی انسانی بخون، بسیجی انسانی بخون!
نگفتی خواهر بدبختم چی؟ نگفتی چطور تحمل کنه؟
اس.ام.اس جا نداره زیاد، باید از همون یه جمله می‌فهمید همه‌ی دردهای من رو
بعد اون جواب داد: اشکال نداره، عوضش شما سین رو دارید
و من باید همون‌ روز میرفتم وسط حیاط و داد می‌کشیدم: سین.میم کجایی؟
شاید اگر این طور می‌فهمیدم رفته بهتر از آن روز بود که وبلاگ‌هایش باز شد
و عکسش
و عینک کائوچویی مشکی که نقطه ضعف بزرگ من
فکر کردم: کاش طریق آشنایی مجله‌ی دگرباشان نبود
کاش دگر نبود او
و این دلباختن من یعنی که حتما جور دگر
یعنی که اگر من به شما دلباختم یا حتما شما هیچ وقت به من دل نمی‌بازید یا فکر می‌کنید که به جنس من علاقه‌مندید اما به زودی خواهید فهمید که نه، شاید هم بفهمید که فرقی ندارد برایتان
باید کمی چرخ بزنم توی نوشته‌های پیچیده‌ی غیرقابل فهم
باید به خودم بقبولانم که سرمای شهری که او ازش می‌نویسد اینجا نیست
انگار که کیلومترها دورتر
و انگشتان من، کوبیده می‌شود روی کیبورد، مثل همیشه/مثل همین حالا، یخ کرده
و تند تند نامه را پرواز می‌دهم به طرف جایی که نمی‌دانم کجاست
به طرف کسی که فقط در حد یک مصاحبه، سه تا پست وبلاگ و دو عکس می‌شناسمش
اما روزهاست که اسمش توی سر من
که بیخود فکر کرده بودم میان ارشدها باید دنبالش بگردم
و هر آدمی که دیده بودم خواسته بودم بروم جلو و بپرسم: سین.میم را می‌شناسید شما؟
شنبه روز دیگری بود برای من
وارد دانشگاه شدن، وقتی می‌دانی که سین.میم اینجا نیست
و تو هیچ‌وقت پیدایش نخواهی کرد
و تو هیچ‌وقت جرئتش را تحسین نخواهی کرد
و تو هیچ‌وقت رو در رو نخواهی گفت که چه موافقی با او
او اینجا نیست
از گوگل‌پوش مو پریشان هم خبری نیست
هرچند که بی‌محلی کند به من، یا مسخره حتا
که این ورودی جدید چه پررو است
و من غمگینم از دانشگاه، خصوصا بعد دیدن 50تومانی که چه بهتر
بعد جواب نامه است
انگاری که من سال‌هاست این پسر را میشناسم
انگاری که من سال‌هاست او را می‌شناسم و حالا دلتنگ
بعد جواب من است و مدام چک کردن جی-میل
چقدر وقت بود که انقدر منتظر نامه‌ای نبودم
چقدر باز از این دیر به دنیا آمدن شاکی‌ام
تمام وقت‌های توی دانشگاه که با هر کسی حرف میزنم ترم 7 و سال آخر
و من واقعا دیر کرده‌ام...

1 comment:

  1. مبارکه بچه. به همین مناسبت وبلاگ نو و قبولی دانشگاه و شروع سال تحصیلی و اینا یه شام مهمون شما خواهران باشیم به نظرم...

    ReplyDelete