لوزینگ مای رلیجن آهنگمان بود، همیشه، توی هر جمعی. لابد از
بس که بیاعتقاد بودیم، از بس که ایمانمان را به همه چیز از دست داده بودیم توی
این سالها، از بس که چیزی ازمان نمانده بود جز بند سبزی بر دست که آن را هم بارها
با شک نگاه کرده بودیم و از خودمان پرسیده بودیم: «چرا بازش نمیکنم؟». خیلی عمیق
و با حس هم زمزمه میکردیم باهاش، انگار که همهی خاطراتمان رژه بروند جلوی چشمها...
آن روز عصبانی و کلافه بودم، بیدلیل. قرار بود پسر را
ببینم بعد مدتها و جواب سمس نمیداد و من میچرخیدم دور خود که بروم سمت خانه بعد
کار یا جایی منتظر شوم، میدانستم خانه اگر بروم حال بیرون آمدنم نیست. ساز توی
خانه منتظرم بود، دلم توی خیابان منتظر پسر.. زنگ زدم و گفت دانشکده است و من میدانستم
که نه به سخنرانی میرسم و نه به دیدن استاد اما راه افتادم سمت دانشکده. گفت اگر
شلوغ بود خبرش کنم که عوض کنیم برنامه را. شلوغ بود، ترافیک گه. انقدر که از سر
تخت طاووس را پیاده رفتم تا پل گیشا، اما زنگ نزدم. آی.پاد را گذاشتم روی پلیلیست
«بند350 » که شافل شود. سی.دیشان غمانگیز نیست. اولین روزی که سی.دی را دادند
دستم با ترس و لرز کردمش توی ضبط ماشین، توی راه مهمانی بودیم و ترسیدم که بغضم
بگیرد از صدایی که از آن طرف میلهها قرار است بیاید. ترس عجیبی بود در وجودم که
نکند صدای رفیقم را بعد یک سال نشناسم. غافلگیر شدم ولی. روی سی.دی با خط کسی که
نمیشناسم نوشته: «مجموعه موسیقی، تئاتر، شعر/ زندان اوین-بند 350/ سال 91-92».
اما توی سی.دی خبری از سر اومد زمستون نیست حتا، با آهنگی از فرانک سیناترا شروع
میشود. کنسرتی واقعی است و ساز دارد و صدابردار، گیتار دارد و تار و آنها
جدی جدی موسیقی مینوازند برایت و آدم خوشحال میشود، نه فقط چون این صدا از پشت
میلهها میآید، چون این صدا خوب است.
آن روز ِ بیحوصلگی ولی شافل آی.پاد یکهو رفت روی لوزینگ
مای رلیجن، کسی خیلی تندتر از ورژن آر.ای.ام لوزینگ مای رلیجن را میخواند، کسی از
پشت میلهها... و اشکهای من میچکید روی پیادهروهای اتوبان کردستان...فکر میکردم
چه غمانگیز است که چهار سال، سه سال، دو سال، شش ماه آن تو باشی و ایمانت را از
دست بدهی... فکر میکردم چقدر هراسناک است شبهایی که با خودشان فکر میکنند:
«ارزشش را داشت؟... ارزشش را داشت که جوانیمان را بگذاریم؟ ...برای که؟... برای
چه؟» و قدم برمیداشتم تند تند شاید که خشمم را سر این خیابانها خالی کنم، همین
خیابانها که بهمان خیانت کردند. همین خیابانها که پناهمان دادند. همین خیابانها
که امیدوارمان کردند/امیدمان را ازمان گرفتند.
پ.ن:
امروز سالگرد عاشورای 88 است.
No comments:
Post a Comment