Thursday, January 12, 2012

و اکنون آن زمان دررسیده است/ که من به صورتِ دردی جان‌گزای درآیم؛



هشت دقیقه و چهل و چهار ثانیه
برای اینکه تحقیر شوم
له شوم
چونه بلرزد بلرزد بلرزد

و صدای دندان‌ها بکوبد در سرم
ریز و تند
تگرگی که شروع می‌شود و سر ایستادن ندارد
ریز و تند

هشت دقیقه و چهل و چهار ثانیه
برای صندلی که خسته شود از حجم من و اندوهم تمام شب
برای دستمال‌هایی که باید آماده شوند برای تبدیل به خمیر شدن

هشت دقیقه و چهل و چهار ثانیه فریاد
برای منی که انتظارش را نداشتم
انتظار اشک داشتم...بغض...فریاد، نه

امروز
تحقیر شدم
برای آنچه هستم
برای آنچه برای او نیستم

تحقیر شدم
برای آنچه نمی‌خواهم باشم اما هستم

تحقیر شدم برای کاری که نکرده بودم
اشاراتی که نفهمیدم
عشقی که نخواستم بفهمم

هفت دقیقه تحقیر شدن کافی است برای خراش‌هایی که حالا روی دست
برای جسم تیزی که برداشتم و خط کشیدم بر روی تن
و حالا هی مشت می‌شود انگشت‌ها که باز تکرار نکنم

هفت دقیقه فریاد او کافی بود که دردی که می‌کشم را دوست داشته باشم
یک دقیقه و چهل و چهار ثانیه‌اش را من گفتم
گفتم که شاید بودنم مفید باشد
که فکر کردم شاید بخواهد حرف بزند با من (و چه احمق بوده‌ام)
گفتم و چونه که لرزید و صدا که شکست

گفت که بکشم بیرون از زندگی‌اش
که نمی‌فهمم
که من تجربه‌ای که او دارد را ندارد

و من تحقیر شدم
برای اینکه چیزی که برای من خبر است برای او زندگی
و باورش نشد که چه غم دارم از خبر
و مگر من چه نقشی داشتم در انتخاب خانواده؟ او چه نقشی داشته؟

و من تحقیر شدم
برای کمکی که خواستم بکنم
برای اینکه خواستم تسکین او باشم
و گذاشتم فریاد بکشد
گذاشتم فریاد بکشد و هی صدای موبایل را کم کردم و کم نشد
که کنترل صدای او دست من نیست

و من تحقیر شده و تنها
محکوم شدم به محو شدن
به نبودن

و هفت دقیقه برای من زیاد است
هفت دقیقه برای من هفت لیتر اشک است
هفت دقیقه برای من افسردگی روزهاست
هفت دقیقه برای من پنج خط است روی تن
سرگرمی جدید این روزها
زخم زدن به تن
برای هماهنگی با روح

زخم زدن بر تن
که حواسم برود سمت سوزش دست
که یادم برود تحقیرها

هنوز ترازویی برای اندازه‌گیری غم اختراع نشده است
و این درد من است که نمی‌توانم وزن غمم را به او ثابت کنم

شیطانی در من است که خود نمی‌شناسمش
شیطانی در من است که سرم را شیره می‌مالد و دیگران را آزار می‌دهد و وقت تحقیر شدن می‌رود
کجا می‌رود؟
بیا و بشنو....
بشنو که چه گفت
چه کرده‌ام مگر من؟
من فقط بوده‌ام!
فقط بوده‌ام
و این بودن
این بودن
خودم را هم راستش به شدت آزار می‌دهد....

No comments:

Post a Comment