Thursday, March 18, 2010

hello,is it ME you're looking for?

دو و نیم نیمه شب گذشته

می پرم از خواب یکهو و اس.ام.اس به او که: خواب بد دیده سپ،بغل می خواد! با علامت گریه

و او دلداری و من فکر نمی کردم بیدار باشد اصلا

خوابم ناراحت بود خیلی، حتا کاملش یادم نیست

فقط همین که دختر دیگری در جمع و همه می دانستند که او و آن دختر تیک و تاک

و من هی گم می شدم از جمع آدم ها

او آدم قدیم من بود یا خیانت می کرد را نمی دانم

گم می شدم از میانشان چون می دیدم که حسودی می کنم

و این با همه ی حرف های قبلی ام مغایر بود

و باورم نمی شد که اینجور مهم باشد برایم

......

می گه: شما باز با هم دوستی؟

می گم: نمی دونم... خیانت آزاد است اما

......

دختر همکلاسیِ تازهْ زیادْ معاشرتْ اس.ام.اس می زنه که کار داره با من

من دارم می رم از دانشگاه و همان شنبه ی کذایی خبر مرگ پدر دوسته است

می بینتم که داغون و می گه واجب نه

من فکر کرده بودم حرف درس است و خواندنی های کلاس سارا

فرداش جویا شدم که چه بود حرفت

که پرسید:تو اگر بودی و کسی را دوست می داشتی زیاد

و دوستت می بوسیدش ناگهانی چه حسی داشتی؟

می پرسم: تو کدام یکی هستی؟

اما معلوم که او کدام یکی

می گم که پیش می آد، که جدیدنا ناگهانی من هم، اما رابطه ای که نمی خواهی؟ نخواه لطفا

اگر همان یکی و یک شب باشد ناراحت نمی شدم اما

یادم می افتد به اوی قدیم که چه زمانی من شیفته

و فکر می کنم له می شدم اگر می فهمیدم دوستم دارد باهاش دوستی می کند

می گم: من خودم همش حرف خیانت می زنم، در عمل اما جور در نمی آد خیلی، سخته کمی

....

آقای جامعه شناس مشهور که پسرش سابقا زندانی را که به یاد دارید؟

هی می آید پهن می شود توی صندلی و در راستای ناهنجاری ها پشت بند طلاق و خودکشی می گوید: بی بند و باری اجتماعی

و من هی می خوام بپرسم که بی بند و باری یعنی چه؟

اصلا چه مشکلی هست با همه ی اینها؟

سنگ بند نمی شود روی سنگ؟

بنیان خانواده بر باد؟

....

داریم مسخره بازی در می آوریم آن وسط

چراغ ها هم خاموش که تو آزاد باشی

کاش می رفتیم جای دیگری چهارشنبه سوری

کاش او آمده بود حداقل

که این کراش بیچاره می کند ما را

و هی دوری می کنیم از هم

و او نزدیک من می شود لحظه ای دستش می سُرَد روی استخوان برآمده ی لگن من

و نفسش...

دور می شویم از هم

بعد شب است و مغز من در حال ترکیدن و او هیزم می گذارد توی شومینه

و صدای ترقاترق چوب ها

من خوابم نمی برد

می رویم بیرون آن دورها کنار قفس سگ

و کسی اگر ما را می دید چه فکرها که می توانست بکند

او اما زمستان است می خواند و از خدایی آدم های هم نوا با بم می گوییم

و حتا اگر هر دوست معمولی دیگری بود من گلوله می شدم توی بغلش از سرما

با او اما با حفظ فاصله نشسته ایم حتا

توی اتاق جا نیست

مبل تک نفره من را تاب ندارد

می خزم کنارش

می گم: می خوای برم یه جای دیگه، از لحاظ هیستوری و این حرف ها

مخالفت می کند

سعی می کنیم دور باشیم

اما صدای نفس های او و من چقدر حس خانوم گرجو ایت

در فکرم نام دیگری است اما

دلم تنگ برای او

نام این خیانت است

نام این خیانت است؟

با خودم فکر می کنم که جواب اس.ام.اس یا زنگی را نخواهم داد بعد از این

و چه متعجبم که می بینم هیچ سعیی نیست در ایجاد تماس

......

می گم بهش(قدیم ترها) که: من با خیانت مشکلی ندارم

جسمی یا ذهنی یا هر جور دیگری

فقط می خواهم خبر نباشم

چون اگر بدونم بهش فکر می کنم

.....

تمام راه برگشت من گیج اینم که آیا این تماس های کوچک خیانت؟

فکر می کنم چرا اصلا؟

که من هیچ چیز این پسر را دوست ندارم جز موهای هیجان انگیزش

فکر می کنم چرا اصلا؟

.....

من بودم و موفرفری دانشکده که چرت و پرت گوترین

و ما که به هم می افتیم

آقای شنود هی صورتش سرخ می شود از خجالت اگر که تازه کار

داره از کات کردن می گه

که انقدر سخت که آدم گاهی فکر می کنه کاش شروع نکرده بودم

و من چه موافقم باهاش

می گه: همون خوبه بکن در رو باشه آدم

می گم : باش خب، این همه پسر اینجوری که دخترها هم کنار می آیند، من که پایه ام

بعد من برای اولین بار اصطلاح بده در رو بودن را می شنوم

می گم که قابلیتش رو دارم

می گه: فکر می کنی، یه ماه که با یارو بخوابی دیگه نمی تونی

می گم: یه ماااااااه! بده در رویی یعنی یک بار، دو بار نهایتا

می گه: تصمیمم را که گرفتم او را هم توی لیست قرار دهم

گرچه می داند که با دو خواهر نمی شود در شرع اسلام

و من را حذف کرده طبعا

.....

من دلم تنگ اوست

اصلا به این یکی فکر نمی کنم

بین ریچارد گر و پسر فرانسویه هم نماندم

فقط دلم نمی خواد دل پسرک را بشکنم

و کم کم دارم آدم های کتاب های کوندرا را می فهمم

و فکر می کنم که شاید بهتر بود دیرتر می خواندمشان

Saturday, March 13, 2010

در ظلمت لب شور ساحل ، به هجای مکرر موج گوش فرا دادیم


هی می خواست که روز شادی باشه تا بیاد و بنویسه از سفر شمال یکهویی
که شادی بود و خوش گذشته بود
اما اینجا هی خبر عجیب بود روی یخچال
که خانواده ی آقای کارگردان دستگیر
که علاوه بر ایراندخت ،اعتماد هم تعطیل
و من هی حوصله نداشتم
بعد شنیدم که پدر دوسته فوت کرده یکهو
و باز حوصله نداشتم
و بعدتر یک روزی بود که من داشتم از دلدرد می مردم
و اینها همه در سه هفته بوده و هی طول کشیده
و من حالا یادم هم رفته کمی سفر را
انقدر که دوردست می نماید حالا
فقط همین بس که عجیب بود
از همان اول که خانواده بدون هیچ پرسش اضافه ای اجازه دادند
و من حتا شاید دلم می خواست که اجازه ندهند
که می دانستم مقاومت کردن کار ما نیست
و نبود هم
که فکر کردیم حالا دو سه روزی خوش گذرانی
و این خوش گذرانی هی کش می آید
و نقطه ی پایانش را پاک می کنیم هی
اصلا مسافرته از اول خلی چلی شروع شد
که یکی از ماشین ها نیامد روز اول
و ما هی خنگ بازی درآوردیم دسته جمعی
و هی دویدیم من و او توی نونوایی ها، و این گمانم تنها نقطه ی اشتراک غذایی است: عشق به انواع نان!
بعد هی دنبال چوب گشتیم
و شب اول ناموفقیم در مورد آتش
شب دوم اما آتش است و کنار دریا و سوسیس سرخ شده
و چه همه چیز مشابه آن سفر ترکیه
دختر دامنی نداریم اما
سر هیچ کدام پسرها بر پای دختر دامنی نداشته مان نیست
این بار به جای دایی که سر اومد زمستون می خوند بلند بلند
من هی زمزمه می کنم با خودم
اصلا همش همین موزیک هاست
سال ۸۸ است دیگر
که توی تونل به جای داد و فریاد دو گروه می شویم
یک گروه یا حسین
بقیه جوابش
اینکه سال ۸۸ است کلا از همه چی می زند بیرون
از راه و اینکه حاضریم جیک نزنیم که با موبایل او سرودهای انقلابی
از تونل ها
از ساحل و او که بزرگ روی ماسه ها می نویسد یا حسین
و من فقط چشمم دنبال سنگ سبز است
آقاهه که روز دوم آمد برامان با سه تار نه همزبان دردآگاهی زد
و روز قبلش پسر برامان شجریانش را گذاشته بود بدون ساز که در محفلی می خواند
و این آهنگ چه غم دارد، چه درد دارد و چه دوست داشتنی است
بعدتر گفتند آقای سه تاری سه ماهی زندان کشیده
با ما که معاشرتی نکرد
یعنی من سعی ام را هم کردم
اما از تمام بچه های دانشکده موسیقی فقط آیدا کوچیکه آدم مشترکمان بود که من فقط دو بار دیده
حالا که سپ نشسته اینجا
و لباسش زیاد است، نه برای تاریخ البت برای دمایی که مناسب تقویم نیست
بعد آن یکی نشسته کنارش و توی لپ تاپ خود فرو رفته
و این یعنی که معاشرت دنیای مدرن
بعد من دلم باز شمال و دریا و آتش می خواهد
و فوتبال ساحلی و من دخترک وحشی جمع
چرا بقیه انقدر خانوم ان؟
چرا هیچ کس نمی آد بریم توی آب یخ زده و بعد من می شوم آدم شامورتی در بیار
که این کار معمول زندگی در شمال است و شلوار آبی دو سه درجه تیره تر
هی...چه من دلم شمال خواست ها یکهو
واسه خاطر همین هوس هاست شاید که باید همان روزهای اول سفرنامه بنویسی