شنبه
عصر، هنوز نتایج قطعی اعلام نشده
از خونه زدم بیرون به قصد قراری که هیچ حوصلهاش را ندارم
اضطراب نفهمیدنیای در من فریاد میکشد، دستهام لرزیده
تمام روز توی خانه، قلبم تاپ و تاپ
از روز قبل حالم بد است، از همان وقت که بیدار میشوم و
میدانم روز رای گیری است
و بعد لباسهای سبز و انگشتهای جوهری و اسم او و ما که
هنوز دلمان نیست با این مرد...
و فردا صبحش که نتایج تا حدی اعلام شده و به نفع ما و پس
من چرا خوب نمیشوم؟
از مترو میرداماد میام بیرون
از مترو میرداماد میام بیرون
توی گوشهام آهنگ های
انقلابی پخش میشود
همدانشکدهای
اس.ام.اس میزند: خوشحالی سپیده؟ ...
جواب میدم که: راستش
نه، ترس اینکه بیاد و مطالباتمون رو برآورده نکنه و انگار نه انگار، از صبح داره
خفم میکنه...به آینده بدبینم، من رئیس جمهورم رو چهار سال پیش انتخاب کردم...روز
آزادی اون، روز خوشحالی منه...
میگه که میفهمه من
رو و اکثرمون همین حال رو داریم، میگه روز جشنمون روز آزادی رئیس جمهورمونه،میگه
امیدواره اون روز دور و دیر نباشه...
جواب میدم که: از
الان وظیفهی ماست که تلاش کنیم، اگه دیر و دور بشه همهمون مقصریم...
بعد یکهو انگار که به
شهود رسیده باشم، از حرفهای خودم قوی میشم، قامتم راست میشود و به فکر میافتم
حتا که برم درسه را ادامه بدهم که آدم جدی و منتقد و روشنفکری بشوم در آینده...
وقتی میرسم به آنها
غم نیست دیگر در چشمها و صدام، خوشی نه، اما یک جورِ قوی و امیدواریام
دخترک از آن ور دنیا آمده
رایاش را بدهد و برود و خوشحال است، اتفاقا باید هم باشد
ولی ما که قرار است
بمانیم و بسازیم (بسوزیم ؟)، خوشحال نیستیم...
شبتر است که جدا میشویم
از هم و من با دوستانِ همیشه و بعد میدان ونک و فوج فوج مردمی که خواستههامان را
فریاد میزنند ...و یادشان است زندان را، شهدا را، رهبرانمان را
و یادشان است جنبش را
و پوسترهای قدیمیشان را آوردهاند از خانه و ما متعجب
اولین فریاد «یا حسین/میرحسین» من را زنده میکند، استوارم
میکند در راهی که در پیش دارم، خوشحالم میکند...