سبحان الله
سبحان الله
سبحان الله
ایستادم توی بی.آر.تی، ۱۰ صبحه
تسبیح رو درمیارم از دور گردن و شروع میکنم تند تند زیر لب سبحانالله گفتن
چتریهای ریخته توی پیشانی و عینک سبز
مانتوی کوتاه و قیافهای که هیچ به آدمهای معتقد شبیه نیست
و طرهی موی سبزی که گاه معلوم میشود
سبحان الله
و خانومی که با دخترش روبروی من
و از کل صورتشان فقط دماغ معلوم است و چشمها
روبندهی عجیبی دارند...درست از زیر بینی شروع میشود
سبحانالله
میفهمم که نظرها رو جلب کردم
میفهمم که مردم خیره میمونن و این تصویر رو درک نمیکنن
نمیشه برای همه توضیح داد که فرد عزیزی مریض شده ناگهانی
و همسرش خواب دیده که هفتصد هزار سبحانالله
نمیشود برای همه توضیح داد که من هم اعتقادی ندارم
که باورم نمیشود خودم را که روزی دو،سه هزار تا سبحانالله میگم
سبحانالله
پیاده که میشم خانوم چادری تپلمپل خانومْ جلسهطوری، اومد بهم گفت: شما جوونی ما رو هم دعا کن
بعد من سر خم کردم که چشم
و روم نشد بگم که فکر کنم در عمر بیست سالهام بیشتر از او گناه کردهام از لحاظ اسلام
سبحان الله
عصر که باز سیل اشک روان شده...از زیر عینک میغلطد پایین
من ذکر میگم و تسبیح میچرخد و اشکها میچکد پایین
جایی را انتخاب کردم که کسی جلوم نباشد
که بیخود آدمها را تحت تاثیر قرار ندهم
که سبحانالله ها مربوط نیستند به اشکها
اشکها بیشتر مربوطند به موزیک توی گوش
Well I know I make you cry
And I know sometimes you wanna die
But do you really feel alive without me?
سبحان الله
But do you really feel alive without me?
سبحان الله
من ۱۴-۱۵ ساله بودم
دخترک همسایه ۴-۵ ساله
گفت که گریه نمیکنه چون آب بدنش تموم میشه
خندیدیم کلی بهش
حالا همسایهمان نیست دیگر
چطور بگویم بهش که آب بدن تمام نمیشود؟
که من امتحان کردهام
یک روز تمام بدون اینکه بدانم دقیقا چرا اشک ریختم
همینجور نشستم و اشک ریختم
انقدر که تنم خیس شده بود
دراز کشیدم و اشک ریختم
نشستم پای کامپیوتر و اشک ریختم
و نفهمیدم که دقیقا چرا
سبحان الله
صبح توی دانشگاه و بچهها که خندیدیم
باورم نمیشد باز بتونم بخندم
تیناسوروس رکس-دوست جدید کاغذی و آبی من-پیشم بود همش
احتیاج دارم به این که یک عروسک محبوب داشته باشم که همیشه همراهم
-چیزی که نداشتم هیچوقت-
شاید اینجور کمتر حس تنهایی داشته باشم
سبحان الله
بعداز ظهر که میشود
باز من گیج...غم برمیگردد...خفه میشوم که نلرزد صدا
و اشک...
خداوندا من این همه اشک را از کجا میآورم؟
از کجا میآورم؟
با گرمی هوا آبهای تن رقیقتر میشوند؟؟
سبحان الله
مهم نیست که غم دارم
سبحان الله گفتن را وظیفهی خود میدانم
یکجایی میشینم توی اتوبوس که بسیجیهای دانشگاه نبینندم
اینجور شکسته و ذکر گویان...
سبحان الله
نه من اعتقاد ندارم
به هیچ چیز، حتا به یک کلم فرنگی...به آدمها...به هیچ چیز
میخواستم که داشته باشم...واقعا میخواستم...
برای بعضی روزهای ناآرامی به شدت لازم است
اما نمیتوانم
سبحانالله
نه من اعتقاد پیدا نکردم توی این دو، سه روز
نه، آروم نشدم
نه، فقط هی تکرار شده غم
هی یادآوری شده بیماری او
هی بیشتر عواقب را سنجیدهام
هی بیشتر فکر کردهام
هی بیشتر فرورفتهام در خودم
نه...اعتقاد نه...آرامش نه...وظیفه است انگار فقط
کاری که باید انجام شود
سبحان الله
سبحان الله
سبحان الله
سبحان الله
پاک و منزه است آیا از بدی؟
پاک و منزه است؟؟
سبحان الله
سبحان الله
ایستادم توی بی.آر.تی، ۱۰ صبحه
تسبیح رو درمیارم از دور گردن و شروع میکنم تند تند زیر لب سبحانالله گفتن
چتریهای ریخته توی پیشانی و عینک سبز
مانتوی کوتاه و قیافهای که هیچ به آدمهای معتقد شبیه نیست
و طرهی موی سبزی که گاه معلوم میشود
سبحان الله
و خانومی که با دخترش روبروی من
و از کل صورتشان فقط دماغ معلوم است و چشمها
روبندهی عجیبی دارند...درست از زیر بینی شروع میشود
سبحانالله
میفهمم که نظرها رو جلب کردم
میفهمم که مردم خیره میمونن و این تصویر رو درک نمیکنن
نمیشه برای همه توضیح داد که فرد عزیزی مریض شده ناگهانی
و همسرش خواب دیده که هفتصد هزار سبحانالله
نمیشود برای همه توضیح داد که من هم اعتقادی ندارم
که باورم نمیشود خودم را که روزی دو،سه هزار تا سبحانالله میگم
سبحانالله
پیاده که میشم خانوم چادری تپلمپل خانومْ جلسهطوری، اومد بهم گفت: شما جوونی ما رو هم دعا کن
بعد من سر خم کردم که چشم
و روم نشد بگم که فکر کنم در عمر بیست سالهام بیشتر از او گناه کردهام از لحاظ اسلام
سبحان الله
عصر که باز سیل اشک روان شده...از زیر عینک میغلطد پایین
من ذکر میگم و تسبیح میچرخد و اشکها میچکد پایین
جایی را انتخاب کردم که کسی جلوم نباشد
که بیخود آدمها را تحت تاثیر قرار ندهم
که سبحانالله ها مربوط نیستند به اشکها
اشکها بیشتر مربوطند به موزیک توی گوش
Well I know I make you cry
And I know sometimes you wanna die
But do you really feel alive without me?
سبحان الله
But do you really feel alive without me?
سبحان الله
من ۱۴-۱۵ ساله بودم
دخترک همسایه ۴-۵ ساله
گفت که گریه نمیکنه چون آب بدنش تموم میشه
خندیدیم کلی بهش
حالا همسایهمان نیست دیگر
چطور بگویم بهش که آب بدن تمام نمیشود؟
که من امتحان کردهام
یک روز تمام بدون اینکه بدانم دقیقا چرا اشک ریختم
همینجور نشستم و اشک ریختم
انقدر که تنم خیس شده بود
دراز کشیدم و اشک ریختم
نشستم پای کامپیوتر و اشک ریختم
و نفهمیدم که دقیقا چرا
سبحان الله
صبح توی دانشگاه و بچهها که خندیدیم
باورم نمیشد باز بتونم بخندم
تیناسوروس رکس-دوست جدید کاغذی و آبی من-پیشم بود همش
احتیاج دارم به این که یک عروسک محبوب داشته باشم که همیشه همراهم
-چیزی که نداشتم هیچوقت-
شاید اینجور کمتر حس تنهایی داشته باشم
سبحان الله
بعداز ظهر که میشود
باز من گیج...غم برمیگردد...خفه میشوم که نلرزد صدا
و اشک...
خداوندا من این همه اشک را از کجا میآورم؟
از کجا میآورم؟
با گرمی هوا آبهای تن رقیقتر میشوند؟؟
سبحان الله
مهم نیست که غم دارم
سبحان الله گفتن را وظیفهی خود میدانم
یکجایی میشینم توی اتوبوس که بسیجیهای دانشگاه نبینندم
اینجور شکسته و ذکر گویان...
سبحان الله
نه من اعتقاد ندارم
به هیچ چیز، حتا به یک کلم فرنگی...به آدمها...به هیچ چیز
میخواستم که داشته باشم...واقعا میخواستم...
برای بعضی روزهای ناآرامی به شدت لازم است
اما نمیتوانم
سبحانالله
نه من اعتقاد پیدا نکردم توی این دو، سه روز
نه، آروم نشدم
نه، فقط هی تکرار شده غم
هی یادآوری شده بیماری او
هی بیشتر عواقب را سنجیدهام
هی بیشتر فکر کردهام
هی بیشتر فرورفتهام در خودم
نه...اعتقاد نه...آرامش نه...وظیفه است انگار فقط
کاری که باید انجام شود
سبحان الله
سبحان الله
سبحان الله
سبحان الله
پاک و منزه است آیا از بدی؟
پاک و منزه است؟؟